عبدالکریم لجمیری : باران به نقره ها
,الیما ،ایذه ١٣٩٠
٨٣ برگ ،٢٥٠٠٠ ریال
کتاب شعر عبدالکریم لجمیری (عبدل)،به نام باران به نقره ها ،با شعر هایی کوتاه از شماره ی یک تا شانزده آغاز می شود،همانند پیشگفتاری که تنهایی و نا ستالژیا
همچون رشته یی ملموس در آن جریان دارد . نیز رد پا ی مرگ که همه جا در آن حس می شود . مرگ اما با نگاهی خیامی در جا به جای کتاب جای دارد با لحنی که یادگاری قومی و قبیله یی او ست . همان که شاعر، آن را مرگ های اقلیمی می خواندش ،در شعر مرگ اول که "تقدیم به روح شاعر بزرگ مرید میرقاید "شده است .یا شعر های خیامی یک و خیامی دو . با گوشه ی چشمی به خط سوم شمس.،که نیز تعلق خاطر لجمیری شاعر را به میراث های سنتی شعرپارسی و وامداری به آن را می نمایاند . ..اما مرگ برای وصو ل به وجود و هستی است در دنیای مدرن به مثابه همراه و هماندیشی همیشه گی که در کلام شاعر خانه کرده است ،که شاعر مرگ را جدی نمی پندارد خاصه آن که نام های بسیار بر آغاز شعر هایش می گذارد ،از دوستان و پیوندا ن و شاعران ، تا تنهایی و نبودن را انکار کند .پس وجود، فلسفه ی وجودی شاعر و موجودیت شعر او را خاطر نشان می سازد در زبانی به اغلب اتفاق سا ده ،که آشنا و ملموس می نماید و پاره یی از هستی شعر امروز مانیز هست :
از تو دور نمی روم
سایه بر سنگ نمی کشد آب ها
صیقل به او می بخشد
تا ماهیان به بازی رو می کنند
از شعر : وجود،,برگ ٧٦
درخت و پرنده و صخره و ستاره را او این جاست که به کمک می گیرد ،و رفتن به راهها و جاده ها ،و گریز از خیابان ها ، تا وجود را گرامی دارد و ارج نهد و از گفتن و باز گفتن این راز هم سر نمی زند ،در سخنی که رمز آمیزی گهگاهی آن و - هم سادگی و ملموسی آن شاید از سر هراس هم باشد که :
ساعت ها ی ما نمی خوابند
خواب های ما جدی نیست
هما ن شعر ،همان برگ
پس اما مرگ مدام در تغییر هم که دیگر مثل یک تصویر است از او نمی گذرد و سایه اش به سایه ی او و در اساس به سایه ی وجود ماسیده است و شعر و شاعرو تنهایی سمج را در این خیره گی و خیره سری شکل می دهد و نه تنها در کتاب باران به نقره ،بل در کارهای دیگر او هم که از این پس در دفتر های دیگر خواهد آمد ،شعر هایش را می نویسد زیرا "این مرگ است /که دارد اتفاق می افتد
از شعر ١٤،برگ ١٩
,الیما ،ایذه ١٣٩٠
٨٣ برگ ،٢٥٠٠٠ ریال
کتاب شعر عبدالکریم لجمیری (عبدل)،به نام باران به نقره ها ،با شعر هایی کوتاه از شماره ی یک تا شانزده آغاز می شود،همانند پیشگفتاری که تنهایی و نا ستالژیا
همچون رشته یی ملموس در آن جریان دارد . نیز رد پا ی مرگ که همه جا در آن حس می شود . مرگ اما با نگاهی خیامی در جا به جای کتاب جای دارد با لحنی که یادگاری قومی و قبیله یی او ست . همان که شاعر، آن را مرگ های اقلیمی می خواندش ،در شعر مرگ اول که "تقدیم به روح شاعر بزرگ مرید میرقاید "شده است .یا شعر های خیامی یک و خیامی دو . با گوشه ی چشمی به خط سوم شمس.،که نیز تعلق خاطر لجمیری شاعر را به میراث های سنتی شعرپارسی و وامداری به آن را می نمایاند . ..اما مرگ برای وصو ل به وجود و هستی است در دنیای مدرن به مثابه همراه و هماندیشی همیشه گی که در کلام شاعر خانه کرده است ،که شاعر مرگ را جدی نمی پندارد خاصه آن که نام های بسیار بر آغاز شعر هایش می گذارد ،از دوستان و پیوندا ن و شاعران ، تا تنهایی و نبودن را انکار کند .پس وجود، فلسفه ی وجودی شاعر و موجودیت شعر او را خاطر نشان می سازد در زبانی به اغلب اتفاق سا ده ،که آشنا و ملموس می نماید و پاره یی از هستی شعر امروز مانیز هست :
از تو دور نمی روم
سایه بر سنگ نمی کشد آب ها
صیقل به او می بخشد
تا ماهیان به بازی رو می کنند
از شعر : وجود،,برگ ٧٦
درخت و پرنده و صخره و ستاره را او این جاست که به کمک می گیرد ،و رفتن به راهها و جاده ها ،و گریز از خیابان ها ، تا وجود را گرامی دارد و ارج نهد و از گفتن و باز گفتن این راز هم سر نمی زند ،در سخنی که رمز آمیزی گهگاهی آن و - هم سادگی و ملموسی آن شاید از سر هراس هم باشد که :
ساعت ها ی ما نمی خوابند
خواب های ما جدی نیست
هما ن شعر ،همان برگ
پس اما مرگ مدام در تغییر هم که دیگر مثل یک تصویر است از او نمی گذرد و سایه اش به سایه ی او و در اساس به سایه ی وجود ماسیده است و شعر و شاعرو تنهایی سمج را در این خیره گی و خیره سری شکل می دهد و نه تنها در کتاب باران به نقره ،بل در کارهای دیگر او هم که از این پس در دفتر های دیگر خواهد آمد ،شعر هایش را می نویسد زیرا "این مرگ است /که دارد اتفاق می افتد
از شعر ١٤،برگ ١٩